مهتاب ملکوت

...سهم من از بی کرانه های معرفتش
مشخصات بلاگ
مهتاب ملکوت

مؤمن نیستم،
اما در چارچوب خاصی نمی گنجم.

وبلاگ قبلی ام و مطالبش که خیلی دوستشان دارم:
mh-malakoot.blogfa.com

نویسندگان
سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۳۹ ب.ظ

راز

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم


نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم


نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم...

مولای همیشه حاضر من، تو را هر وقت که اراده کردم دست یافتنی دیدم. در کوران دل گیری ها و مادامی که زیر بار سنگین پشیمانی خم گشته بودم. تنها شما ملجاء و تسکین دهنده ی من بوده و هستید. اصلا تنها تویی که شاهد بر همه ی قول و قرار های من بوده ای، تو تنها رازدار منی و چه رازداری بهتر از تو.

نمی گویم فراموشم نکن، نمی گویم مرا یادت باشد. چرا که مطمئنم به یادم خواهی بود، مادامی که به یادت باشم.


پ.ن: تو خیلی بیخود می کنی که این زائر پیاده ی مولایم را قلعه گی ساده می پنداری، قلعه گی ساده آن شهری است که در کنار دریا از آن بهره ای نمی برد!  تو خیلی بیخود می کنی که این زائران پیاده ی امام مهربانم را یک مشت آدم ساده دلِ بیکار فرض می کنی، ساده دلِ بیکار آنکسی است که معشوقش را نشناخته و زود به هر اشاره ای دل می بازد. تو خیلی بیخود می کنی...

.

بی ربط نوشت: نه... تو خوبی !

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۱۶:۳۹
seyed reza bameshki
پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ب.ظ

وحدت حوزه و دانشگاه

هفته ی پیش بود که تلفن همراهم زنگ خورد، شماره ی دفتر امور فرهنگی دانشگاه بود. بعد از سلام و علیک...

... : آقای بامشکی الان دانشگاه هستین؟

من: بله. چطور مگه؟ کار خاصی دارید؟

... : آره. این هفته هفته ی وحدت حوزه و دانشگاه ست. طبق معمول از شبکه پنج اومدن یک مصاحبه ای در این زمینه از چندتا دانشجو ها بگیرن گویا که یک برنامه ی تلوزیونی در این زمینه دارند. شما هم لطف کنین حتما" ساعت 11 جای دفتر باشید که یه صحبتی در این زمینه داشته باشید و نظرتون رو بگین.

من: در مورد وحدت حوزه و دانشگاه؟ چی بگم من در این رابطه خوب؟

... : بیاین یه چیزی بگین دیگه من چندتا از دانشجو های دیگه رو هم گفتم بیان، مصاحبه ی دیگه!

من: باشه میام انشاالله


پ.ن: خلاصه اینکه ما که وحدت بین حوزه و دانشگاه رو با یه مصاحبه برقرار کردیم. شما هم با یه همایش و نمایشگاه و چهارتا برنامه به فکر این امر خطیر و حیاتی(!) باشید حتما".  فقط لطف بفرماید اگر برنامه ای دارید فقط در همان هفته مربوطه که به این نام نامگذاری شده صورت بگیرد و خدایی ناکرده به روزهای دیگر سال نکشد!  تا سال بعد و مصاحبه ای دیگر خدانگهدار...!

بی ربط نوشت: انگشتانت را به من قرض بده! برای شمردن سالهای نبودنت کم آورده ام...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۳:۱۱
seyed reza bameshki
يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

تسلسل عشاق

دستگاه بی هیچ عیب و نقصی دارد کار خودش را می کند. خیلی دقیق و منظم و با آبرو!  کدام مقر فرماندهی این خیل جمعیت را اینگونه راهنمایی می کند؟ کدام دستگاه نظام مند حکومتی این همه زن و مرد و پیر و جوان و نوجوان و کودک و... را در این مسیر ساماندهی می کند؟ چرا هیچ کدامشان ناراضی نیستند؟ چرا هیچ کدامشان کمبودی ندارند؟

جواب همه ی این سوالات یک کلمه است: عـــــشــــق

این جز از ره عشق بر نخواهد آمد و جز عاشق نمی تواند این بار را به دوش بکشد.


برشی از یک یادداشت تصویری زائر امام حسین(علیه السلام) در مسیر حرم- اربعین:

- میدونی اگه بخوای خوشحالشون کنی باید چیکار کنی؟

- یک خواسته ای، درخواستی، دستوری، چیزی ازشون بخواه.

- مثلا بگو بیا لباسهای من رو بگیر بشور. بگو میخوام حمام کنم.

- اگه یه درخواستی ازشون داشته باشی خیلی خوشحال میشن.

- وقتی جوراب های تو رو میگیره میبره میشوره، حتما خیلی خوشحاله دیگه.

- الان همه ی اهل خانواده شون خوشحالن که یک زائر ایرانی امام حسین(علیه السلام) امشب رو خونشون میهمانه. انگار امشب عیده براشون!


حسین است دیگر. میهمانش را تنها نخواهد گذاشت. اینقدر میهمانسرا در دل بیابان هم که شده درست می کند که زائرش خسته نشود. اینقدر هوای نوکرانش را دارد که نوکرانش حاضرند جانشان را هم فدایی جریانش کنند. حسین است دیگر...

فقط باید لمسش کنی، یک بار هم که شده باید حسش کنی. اصلا حسین حس کردنی است. اینقدر این احساس لذت دارد که نگو و نپرس. گاهی باخودم می گویم: اتفاقا در جریان حسین باید کاملا ماتریالیست بود، حسین را باید حس کرد تا طعم غمش را شناخت.

.



پی نوشت: السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان (عجل الله فرجه)!!!

بی ربط نوشت: ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۰:۱۴
seyed reza bameshki
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

بوی حرم

جدیدترین سروده ی سید حمیدرضا برقعی (شب شعر اصحاب الحسین، مشهد):
.
.
شروع شد غزلم، بسمه تعالی، سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می روم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترین ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزه ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم می آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است می دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
.

پ.ن: رفقایم این روزها همه در مسیرند هم با دل و هم با قدم، اما ما فقط دلمان در مسیر است. من سخت مشتاق آن قدم هایی ام که دل را هم در مسیر می برد. با هر پیام خداحافظی که می فرستند آتشم می زنند.   آخر آنکه ندیده است یک آرزو دارد ولی آنکه دیده...
پ.ن: دلم هوای حرم کرده است می دانی/ دلم هوای دو رکعت نماز بالا...
.
.
بی ربط نوشت: گفتا شیخ هر آنچه گویی هستم/ آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۲۲
seyed reza bameshki
چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

آتش دل

بحر طویل:

مانده از بغض و از هیئت و از مجلس سینه زنی آمده ام کنج اتاقم/ به دلم پرچم مشکی زده و ذکر تو برداشتم و دست به دامان تو گشتم که ارباب. و من بنده ی هرجایی جا مانده از اینجا و از آنجا ام که امشب دلم گشته هوایی و نشسته ام به امید کرمی از طرف شاه عزایم که شمایی/

بگو از عطش و از جگر سوخته و از رخ افروخته و ار تف صحرا و بگو از علی و از علی و از غم لیلا و بگو از ید سقا و بگو با من دل خسته از اندوه دل زینب کبری و امان از دل زهرا و امان از دل زهرا.../

بگو با من مجنون بخدا حسرت داغی به دلم مانده که از داغ شما بشنوم امروز و بسوزم که دگر نشنوم این روضه جانسوز که "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" و دگر نشنوم امروز که خم گشته قد کوهی و رودی به لب آورده رشیدی، چه رشیدی، همان راز رشیدی که لب رود رسید و نرسید آب به لب هاش.

بگو روضه بخوان شاه غریبم، تو بخوان بر لب جامانده از قافله ی اشک که با نام تو آمیخته این اشک و خوشا اشک، خوشا گریه بر این داغ خوشا گریه بر این درد خوشا گریه، نه این گریه. خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو دیده پسرش رفت. خوشا قصه یعقوب که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است/ خوشا چاه همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز در آمد و نه یک قطره خون ریخت در آنجا و نه انگشت کسی گم شده آنجا و کنارش نه تلی بود و نه تپه و یعقوب ندیده است دمی یوسف در چاه/ خوشا قصه یعقوب که گودال ندارد/ و آه از دل آن خواهر غمدیده که از روی تلی دیده که...

*****

عجب مجلس گرمی شده اینجا، همین کنج اتاقم که بجز من و بجز روضه ی ارباب کسی نیست و انگار که عالم همه جمع اند همینجا و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار گرفته اند دم حضرت ارباب حسین جان حسین جان حسین جان ...


پ.ن: این روزها دلم یک تنهایی تنها می خواهد در هوای آزاد بر فراز شهر. خودم باشم و خودم، به دور از این همه آتشی که زمانه بر دلمان می زند.

بی ربط نوشت: ما با هم قرار داشتیم. بهش گفته بودم یه روزی خواهم نشست روبروی عکسش و با حسرت به او زل خواهم زد. به گمانم آن روز نزدیک است!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۲۴
seyed reza bameshki