مهتاب ملکوت

...سهم من از بی کرانه های معرفتش
مشخصات بلاگ
مهتاب ملکوت

مؤمن نیستم،
اما در چارچوب خاصی نمی گنجم.

وبلاگ قبلی ام و مطالبش که خیلی دوستشان دارم:
mh-malakoot.blogfa.com

نویسندگان

۳ مطلب با موضوع «شعر نگار» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۳ ب.ظ

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب!

.

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود / عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم / هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم / سرِ بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست / لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام / کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود

هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ / من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است / قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت / کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که / کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو / نفس آخر خود را بکِشد پا نشود  

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب / حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم / که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش / پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود

امتحان کرده ام این را حرمت، دیدم که / هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت / عاشقی با اگر و شاید و اما نشود...

.

پی نوشت: بعضی لحظه ها رو مفت از دست میدیم. و این لحظه ها حتما" نباید گوشه ی دنجی از حرم باشه یا سحرهای ماه رمضون یا وسط ی کار خیر یا ... . این لحظه ها میتونه حتی یک برداشت ساده از زندگی همین آدم هایی باشه که دارن دور و برمون زندگی می کنن یک تجربه ی هرچند کوتاه.

« من از روایت زندگی میهمانان برنامه ماه عسل یک تجربه کسب کردم... »

.

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است/وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد !

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۳
seyed reza bameshki
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۳ ب.ظ

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد...

شور دیدارت اگر شعله به دلها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

 

گیسوان تو شبیه است به شب ، اما نه !

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

 

خود شناسی قدم اول عاشق شدن است 

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

 

عقل ، یکدل شده با عشق ، فقط میترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

 

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری ست

باش تا کار من و عقل به فردا بکشد

 

زخمی کینه من ! این تو  و این سینه ی من

من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد

 

حال با پای خودت سر به بیابان بگذار 

پیش از آنی که تو را عشق ، به صحرا بکشد

فاضل نظری


.

بی ربط نوشت: به علی علیه السلام شناختم من، به خدا قسم، خدا را...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۳
seyed reza bameshki
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

بوی حرم

جدیدترین سروده ی سید حمیدرضا برقعی (شب شعر اصحاب الحسین، مشهد):
.
.
شروع شد غزلم، بسمه تعالی، سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می روم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترین ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزه ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم می آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است می دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
.

پ.ن: رفقایم این روزها همه در مسیرند هم با دل و هم با قدم، اما ما فقط دلمان در مسیر است. من سخت مشتاق آن قدم هایی ام که دل را هم در مسیر می برد. با هر پیام خداحافظی که می فرستند آتشم می زنند.   آخر آنکه ندیده است یک آرزو دارد ولی آنکه دیده...
پ.ن: دلم هوای حرم کرده است می دانی/ دلم هوای دو رکعت نماز بالا...
.
.
بی ربط نوشت: گفتا شیخ هر آنچه گویی هستم/ آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۲۲
seyed reza bameshki