تا بروم دنبال کارهایم و فک پلمپ بگیرم، مدتی زمان خواهد برد. - بابت این مدتی که بنظر می رسد طولانی هم بشود، از دوستان همیشگی این وبلاگِ سردرگم(!) عذرخواهی می کنم -
.
ایندفعه، کاملا با ربط نوشت: زخمی کینۀ من! این تو و این سینۀ من / من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود / عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم / هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم / سرِ بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست / لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام / کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود
هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ / من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است / قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت / کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود
امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که / کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو / نفس آخر خود را بکِشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب / حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!
من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم / که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش / پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود
امتحان کرده ام این را حرمت، دیدم که / هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت / عاشقی با اگر و شاید و اما نشود...
.
پی نوشت: بعضی لحظه ها رو مفت از دست میدیم. و این لحظه ها حتما" نباید گوشه ی دنجی از حرم باشه یا سحرهای ماه رمضون یا وسط ی کار خیر یا ... . این لحظه ها میتونه حتی یک برداشت ساده از زندگی همین آدم هایی باشه که دارن دور و برمون زندگی می کنن یک تجربه ی هرچند کوتاه.
« من از روایت زندگی میهمانان برنامه ماه عسل یک تجربه کسب کردم... »
.
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است/وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد !
بعضی وقت ها دلت شدید دنبال بهانه می گردد، بهانه ای برای یک ارتباط، یک گفتگو، بهانه ای برای اینکه یک باردیگر صدایش کنی، با او هم کلام شوی، در کنارش قرار بگیری و حتی بتوانی در هوایی تنفس کنی که میدانی او هم دارد نفس می کشد.
شیرینی و لذتی که این در کنار او بودن می تواند برایت رقم بزند تا مدت ها کیفورت می کند.
و اگر می خواهی که تمام طول عمرت را کیفور باشی و غرق در لذت... باید شرایطی را فراهم کنی که همیشه در کنارت حضور داشته باشد...
**********************
یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ. یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ. یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ. یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ.
.
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست، اما
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
.
** نوشیدن از شهد شیرین میهمانی خداوند گوارای وجودتان **
در لحظه های ناب و سرشار آرامش سحر دعـــــــا کنیم همدیگر را
« الجار ثم الدار »
.
.
بی ربط نوشت: مگر قلب من بت بود که خدا تو را برای شکستن اش فرستاده بود؟!
همه رفتارها و عمل هایی که از انسان سر می زند، برخواسته از نگرش ها و مکتب فکری و در نگاه کلان تر ایدئولوژی است که به آن معتقد است و سعی می کند پایبند هم باشد.
حبّ دنیا، قدرت طلبی و سرور بودن، فهم سطحی از دستورات دینی، تعصب ها و تندروی های بی جا، افراط های جاهلانه و... همه عواملی است که اگر گریبانگیر اندیشه و نگرشی بشود -چه در سطح کلان و چه در سطح جزء- او را به ورطه ی جهالت و گمراهی خواهد کشاند. البته این تازه خوش بینانه ترین حالت است که فقط خودش را به گمراهی بکشاند! ار آنجا که هرکسی فکر می کند آن چیزی که به آن معتقد است و نوع نگرش خودش، بهترین راه حل است و تنها راه نجات؛ با تمسک جستن به وسیله هایی سعی در گسترش تز فکری خود دارد.
غرض از این مقدمه جلب توجه شمای مخاطب به دلیل شکل گیری مولود نامبارک –یابهتر است بگویم حرام زاده ای- به نام "داعش" است.
چگونه می شود که عده ای تحت لوای پرچم اسلام جهالت را به اوج خود برسانند. اگر این جهالت ها در دین و مسلک دیگری اتفاق می افتاد (مثلا یهود) کمی قابل هضم بود شاید. اما اسلامی که سیره و رفتار و گفتار پیامبرش برخواسته از مودّت و رحمت و انسانیت است، اینگونه اندیشه ها را بر نمی تابد.
البته من که خوب می دانم مشکل از کجا آب می خورد؟! مشکل دقیقا از درون کوچه و در و دیوار شروع شد! و صف را از همان جا جدا کردند...! بماند.
هنگام کشتن برادر دینی خود و تخریب قبور اولیا الله، الله اکبر می گویند و لا اله الا الله سر می کشند. نماز جمعه را برپا می کنند. حد جاری می کنند. قرآن می خوانند و جهاد فی سبیل الله می کنند مثلاً...
ابن تیمیه که معرف حضور دوستان هست (بنیانگذار مکتب فکری سلفی و رهبر فرقه ی نوظهور در قرن هفتم و هشتم هجری). ابن تیمیه معتقد بود که مسلمانان حق ندارند در فهم قرآن برداشت های عقلی خود را حاکم کنند. وی بر این باور بود که " باید بسنده کنیم به آنچه از ظاهر قرآن می فهمیم و درباره متشابهات قرآن می بایست سکوت کرد."! ابن تیمیه بسیاری از مواردی را که مسلمانان نشانه احترام به بزرگانشان می دیدند، مصداق شرک معرفی کرد و با ارائه ایده های متفاوت درباره اسلام و کفر، بسیاری از مسلمانان را تکفیر کرد. او برای تبلیغ سخنانش بارها مناظره کرد، سال ها زندان رفت و کتاب ها و شاگردان بسیار متعصبی بر جا گذاشت که سال ها روش او را در حوزه های علمیه شام، مصر و حجاز ادامه دادند. اگرچه ابن تیمیه بنیانگذار سلفی گری است، با این حال دقت در برخی گرایش های فقه و کلام اهل سنت نشان می دهد، این فقه و کلام زمینه ایجاد سلفی گری را داشته است!
بگذریم! قصدم مقاله نگاشتن نبود و فقط می خواستم کمی توجه مان را بیشتر جلب کنم به پرچم هایی که گاهی اوقات تحت لوایش سینه می زنیم! اینگونه است که یک اندیشه می شود عصای دست عده ای افراط گرای متعصب و همان را بر سر مسلمین می کوبند.
و اکنون که این مولود نا مبارک تحت عنوان "داعش" تلاش به تفرقه افکنی و بی عدالتی در عراق می کند؛ مانند همیشه ی طول تاریخ باز هم این رهبران و مرجعیت با بصیرت تشییع هستند که به اتحاد جوامع اسلامی می پردازند و پرچمداران مبارزه با این جاهلانِ متعصبِ افراطی گشته اند. بازهم این مرجعیت شیعه است که می تواند به داد اسلام برسد...
.
پی نوشت: افتخار می کنم به طریقت و شریعتم و افتخار می کنم به ایرانی بودنم و افتخار می کنم به انقلابم و بنیانگذارش...
.
.
.
بی ربط نوشت: دل زخمیات، جای سالم نداشت. برای همین، فرق سر را نشانه گرفتند…
من که بارها خودم این قصه ها را برایت تعریف کرده بودم...
اصلا" من که حرفهایت را قبول دارم!
دنبال متهم نگرد!
مشکل از جای دیگری آب میخورد...!
پ.ن: هر بار بهانه ای دیگر برای نبودن خودش جور می شود. و الا من که بارها همین صفحه انتشار مطلب جدید را باز کردم که باشم؛ اما باز نتوانستم با خودم کنار بیایم. حتی دفترهای شعرِ زیادی را هم خواستم بهانه ای کنم برای بودنم، اما هیچکدام "گُنگ" ننوشته بودند؛ مثل احوال این روزهایم!
.
بی ربط نوشت: مثل احوال یتیمی که از او فرفره ای/ بستانند و به او فحش پدر هم بدهند...!