پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۸ ب.ظ
مهتاب ملکوت
...سهم من از بی کرانه های معرفتش
از چه می گویی؟!
من که بارها و بارها این حرف ها را شنیده ام...
من که بارها خودم این قصه ها را برایت تعریف کرده بودم...
اصلا" من که حرفهایت را قبول دارم!
دنبال متهم نگرد!
مشکل از جای دیگری آب میخورد...!
پ.ن: هر بار بهانه ای دیگر برای نبودن خودش جور می شود. و الا من که بارها همین صفحه انتشار مطلب جدید را باز کردم که باشم؛ اما باز نتوانستم با خودم کنار بیایم. حتی دفترهای شعرِ زیادی را هم خواستم بهانه ای کنم برای بودنم، اما هیچکدام "گُنگ" ننوشته بودند؛ مثل احوال این روزهایم!
.
بی ربط نوشت: مثل احوال یتیمی که از او فرفره ای/ بستانند و به او فحش پدر هم بدهند...!