راز
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم...
مولای همیشه حاضر من، تو را هر وقت که اراده کردم دست یافتنی دیدم. در کوران دل گیری ها و مادامی که زیر بار سنگین پشیمانی خم گشته بودم. تنها شما ملجاء و تسکین دهنده ی من بوده و هستید. اصلا تنها تویی که شاهد بر همه ی قول و قرار های من بوده ای، تو تنها رازدار منی و چه رازداری بهتر از تو.
نمی گویم فراموشم نکن، نمی گویم مرا یادت باشد. چرا که مطمئنم به یادم خواهی بود، مادامی که به یادت باشم.
پ.ن: تو خیلی بیخود می کنی که این زائر پیاده ی مولایم را قلعه گی ساده می پنداری، قلعه گی ساده آن شهری است که در کنار دریا از آن بهره ای نمی برد! تو خیلی بیخود می کنی که این زائران پیاده ی امام مهربانم را یک مشت آدم ساده دلِ بیکار فرض می کنی، ساده دلِ بیکار آنکسی است که معشوقش را نشناخته و زود به هر اشاره ای دل می بازد. تو خیلی بیخود می کنی...
.
بی ربط نوشت: نه... تو خوبی !
دمشون گرم که این همه راهو پیاده اومدن واسه زیارت.شرمنده این مولایم که نیم ساعت راهو وقتی میرم که یا کارم گیرباشه یا دلم گرفته باشه...تاسف میخورم به حال خودم وحسادت میکنم به حال همشون........خوشابه حالشون ما که لیاقت همسایگی ونداریم